ONLY LOVER 

 




 


درد و دل


       آثار بجا يك عاشق


نويسنده



دوستان


دوستان عاشق


موضوعات :


آمار وبلاگ :


لوگوي دوستان


كد جاوا :
 

مثل شــعرای کتاب مدرسه

مثل شعرای کتاب مدرسه

همه حرفاتو از بر میدونم

قصه هایی که میخوای بگی به من

روزی صد بار تو کتابا میخونم

وقتی پای عاشقی میون بیاد

همیشه صحبت غصه و غمه

کوچولوی خوش زبون من بگو

همه حرفا چرا مثل همه؟

تو میگی بدون من دنیا برات زندون تنگه

من میگم بگو عزیزم. تو دروغاتم قشنگه

روزای اول که داغه عشقمون

واسم از فردا و پسفردا میگی

واسم از یه خونه گرم و کوچیک

واسم از بازی بچه ها میگی

ولی فردا میدونم چی پیش میاد

آخر عشقا یه جوره همیشه

همه بهانه ها مثل همه

همه عشقا یه جور تموم میشه

تو میگی بدون من دنیا برات زندون تنگه

من میگم بگو عزیزم. تو دروغاتم قشنگه

تو میگی بدون من دنیا برات زندون تنگه

من میگم بگو عزیزم. تو دروغاتم قشنگه

«کورس بابایی»


نويسنده: Mehdi مورخ: جمعه 10 شهريور 1391برچسب:, در ساعت: 14:59
      |+|

خیـــــــــــــــــــلی سخته(2)

خیلی سخته که بعد از چند سال بفهمی دوست داشتنش دروغ بوده ولی بازم بگه دوست دارم.خیلی سخته وقتی میخوابی طعم واقعی مرگو بچشی ولی صبح که بیدار میشی ببینی هنوز نمردی و ی روز دیگه رو با خاطره هاش شروع کنی ولی اون دیگه پیشت نیس ولی انگار هر لحظه کنارته ولی تو پیش اون بودی و هیچوقت ندیدت.اون ی جمله میگه تا تو رو گریه بندازه و تو اونو بخندونی ولی اون یکی دیگرو خوشحال کنه خیلی سخته بهت بگه دوست دارم ولی بگه نمیخوامت.میگن با یادش باید زندگی کنی ولی تا کی خوابشو ببینیمیگن نا امید نشو آخه درد ناامیدی رو نکشیدن و چون ناامیدیو تنهاییو گریه تنهاهدیه های بود که اون بهت داده ولی تو تموم زندگی تو بهش دادی.خیلی سخته بهش دل ببندی و دلتو بشکونه تو هم میتونستی دلشو بشکونی ولی  این کارو نکردی چون خیلی دوسش داشتی.خیلی سخته بزرترین ارزوت مرگ باشه ولی اون با یار تازه رسیدش خیلی راحت زندگی کنه.بعد کل ثروتتو که عشقت بوده کاخ ارزوهاتو ی جا خراب کنه اون وقت زیر اوار بی مهریو تنهایی از فقر محبتو دوس داشتن تا آخر  عمرت زار زار گریه کنی.خیلی سخته از ترس اینکه مردم بهت نخندنو فکر نکنن که دیوونه ای نتونی درد دلتو به کسی بگی.خیلی سخته آرزوت کسی باشه ولی بفهمی هیچ ارزشی واسش نداشتی.حالا دیگه ارزوی نبودنتو میکنه. خیلی سخته وقتی یادت بیاد که حتی با شنیدن اسمش اونقدر خوشحال میشدی که دوست داشتی داد بزنی ولی حالا با دیدنش چیزی جز عذاب نصیبت نمیشه چون اون دیگه واسه تو نیس.خیلی سخته بعد چند وقت که میبینیش اشک تو چشات حلقه بزنه و اشکات فقط واسه خودت مهم باشه.خیلی سخته جرات هر کاری رو داشته باشی و اون بگه مثل کوه پشتته ولی وقتی برگردی و پشتتو نگاه کنی ببینی ی عمر پشتت به دره بوده حالا اون عشقش ی نفر دیگس اصلا تو واسش مهم نیستی اصلا رسم بازی قایم موشک زمونه اینه تو چش میزاری و من قایم میشم اما تو یکی دیگرو پیدا میکنی.خدایا!!!!همه ی این کارارو تو کردی به هرکی دل بستم تو دلمو شکوندی هرجا لونه ساختم خرابش کردی هرجا با دیدن کسی دلم ارامش میگرفت تو اضطرابو تو دلم انداختی نمیگم این کارو کردی که به غیر از خودت به کسی دل نبندمو کسی رو دوس نداشته باشم پس حالا که همه امیدم به تویه کمکـــــــــــــــــم کن***

عکس های جدید عاشقانه و زیبا


نويسنده: Mehdi مورخ: پنج شنبه 9 شهريور 1391برچسب:, در ساعت: 14:55
      |+|

عــــــشق

از سوز محبت

چه خبر اهل هوس را

این آتش عشق است

نسوزد همه کس را    

عکس های بسیار زیبای عاشقانه و رمانتیک


نويسنده: Mehdi مورخ: یک شنبه 5 شهريور 1391برچسب:, در ساعت: 15:37
      |+|

خود را به که بسپارم...

خود را به که بسپارم وقتی که دلم تنگ است

پیدا نشود همدل دلها همه از سنگ است

                                           گویا در این وادی از عشق نشانی نیست

                                           گر هست یکی عاشق آلوده به صد رنگ است...

عکس های بسیار زیبای عاشقانه و رمانتیک


نويسنده: Mehdi مورخ: یک شنبه 5 شهريور 1391برچسب:, در ساعت: 15:36
      |+|

زندگــــی

زندگی تلخ ترین خواب من است

                        خسته ام از این خواب بلند

عکس های بسیار زیبای عاشقانه و رمانتیک


نويسنده: Mehdi مورخ: یک شنبه 5 شهريور 1391برچسب:, در ساعت: 15:32
      |+|

داستان عشقولانه جدید

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :

 

 

سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.

 

 

 دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش.

 

یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ….

 

پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند...?

 


نويسنده: Mehdi مورخ: شنبه 4 شهريور 1391برچسب:, در ساعت: 1:26
      |+|

جملات فلسفی

رد پا...

در ساحل زندگی قدم میزدم همه جا دو جای پا دیدم جای پای منو خدا"

به سخترین لحظات که رسیدم فقط یک جای پا دیدم....

گفتم خدایا مرا در لحظه های سخت رها کردی..؟؟

گفت:تورا در لحظه های سخت به دوش کشیدم.

     ************

شکسپیر...

اگر انسانها بدانندچه محدود در کنا هم هستند

نا محدود همدیگر را دوس میدارند!!  

    ***********

قدری تفکر...

خدایا خیلی وقتها که میتوانستی مچم را بگیری

دستم را گرفتی؟!

     **********

........

از خدا برگشتگان را کار چندان سخت نیست

سخت کار ما بود کز ما خدا برگشته است.

«دوستان من هرچی فکر کردم عنوانی به ذهنم نرسید شما ی عنوانی روش بذارید.مرسی»

      *******

سختی...

    سختی ها نمک زندگــــــی است !

 

امّا

 

چرا کسی نفهمید ؛

 

“نمــــــک” برای من که خاطراتم زخمی است ،

 

شور نیست

 

 

مزه ی “درد” می دهد؟؟؟

   *************

از تو....

روزهای شیرین زندگیم با تو

آرامش.این تنها چیزیست که خواسته ام از تو

صداقت. این تنها کلامیست که انتظار دارم از تو

 


نويسنده: Mehdi مورخ: شنبه 4 شهريور 1391برچسب:, در ساعت: 1:15
      |+|

خیـــــــــــــــــــــلی سخته

باور میکنم که خیلی سخته

**

سخته

عاشق باشی ولی هیچکی ندونه عشق که میگن شاید همین جاست

اشکاتو زود پاک کنی کسی نفهمه

**

سخته دوسش داشته باشی ولی ندونه

سخته نگاهش بکنی ولی نخونه

**

وای که چه سخته

**

قشنگیه

تو اونو دوست داشته باشی شاید خدا خواست

**

سخته به قربونه چشاش بری تو رویا

قدم قدم گریه کنی کنار دریا

قدم قدم گریه کنی کنار دریا

**

سخته همش تو فکر باشی شاید نخوادت

خاطرهات ورق ورق بیاد به یادت

خاطرهات یکی یکی بیاد بیادت

 

این ترانه تقدیم روز های دلتنگیم میکنم من عاشق نیستم اما این ترانه رو خیلی دوست دارم

 


نويسنده: Mehdi مورخ: جمعه 3 شهريور 1391برچسب:, در ساعت: 11:50
      |+|

دلتنگ که باشی ، آدم ِ دیگری می‌شوی… خشن‌تر.. عصبی‌تر.. کلافه‌ تر و تلخ‌ تر !
و جالبتر اینکه ، با اطرافیان هم کاری نداری.. همه اش را نگه میداری و دقیقا سر کسی خالی میکنی ، که دلـتنگ اش هستی….

 

 

 

 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيد


نويسنده: Mehdi مورخ: جمعه 3 شهريور 1391برچسب:, در ساعت: 11:39
      |+|

عشق

عشق که تعریف آن برای ما این قدر سخت است، تنها تجربه بشری است که واقعا ماندگار و حقیقی است.

 

عشق نیروی مخالف ترس است، اساس هر رابطه است، قلب خلاقیت است، و قدرت قدرت هاست.

 

عشق پیچیده ترین موضوع بین انسان هاست، منبع خوشبختی است، انرژی است که ما را به هم متصل می سازد و درون ما خانه می کند...

 

در نهایت عشق چیزی است که ما را به راستی میتوانیم هدیه کنیم.

 

در دنیای مبهم، رویایی و پوچی؛ عشق منیع حقیقت است.

 

بنابراین در مورد عشق خود نسبت به  یکدیگر خسیس نباشیم و سال جدید را با عشق شروع کنیم....

 

عاشقانه | عکس عاشقانه | بک گراند عاشقانه | تصویر زیبا | تصویر عاشقانه | عکس های دیدنی و عاشقانه | بک گراند های زبیای عاشقانه | دانلود عکس عاشقانه | دانلود عکس | دانلود تصویر | عکس های زیبای احساسی | عکس احساسی | عکس قلب | عکس ولن تاین | تصویر ولن تاین | بک گراند ولن تاین | عکس ولنتاین | تصویر ولنتاین | بکگراند ولنتاین | ولنتاین | ولن تاین | بک گراند ولنتاین | عکس های عاشقانه و هنری | عکس های عاشقانه و احساسی | بک گراندهای عاشقانه و احساسی | والپیپر عاشقانه | والپیپر عاشقانه و احساسی | والپیپر ولن تاین | والپیپر ولنتاین | عکس های زیبای عاشقانه ولنتاین


نويسنده: Mehdi مورخ: جمعه 3 شهريور 1391برچسب:, در ساعت: 11:38
      |+|

دوس داشتن

دوست داشتنِ کسی که شما رو دوست نداره

مثل بغل کردنِ کاکتوس می مونه

هر چی محکم تر بغل کنی

بیشتر آسیب میبینی ...

عاشقانه | عکس عاشقانه | بک گراند عاشقانه | تصویر زیبا | تصویر عاشقانه | عکس های دیدنی و عاشقانه | بک گراند های زبیای عاشقانه | دانلود عکس عاشقانه | دانلود عکس | دانلود تصویر | عکس های زیبای احساسی | عکس احساسی | عکس قلب | عکس ولن تاین | تصویر ولن تاین | بک گراند ولن تاین | عکس ولنتاین | تصویر ولنتاین | بکگراند ولنتاین | ولنتاین | ولن تاین | بک گراند ولنتاین | عکس های عاشقانه و هنری | عکس های عاشقانه و احساسی | بک گراندهای عاشقانه و احساسی | والپیپر عاشقانه | والپیپر عاشقانه و احساسی | والپیپر ولن تاین | والپیپر ولنتاین | عکس های زیبای عاشقانه ولنتاین


نويسنده: Mehdi مورخ: جمعه 3 شهريور 1391برچسب:, در ساعت: 11:22
      |+|

گریه های بی صدا

همه مرا

به خنده های با صدا می شناسن

این بالش بیچاره ام اما…

به گریه های بی صدا…


نويسنده: Mehdi مورخ: پنج شنبه 2 شهريور 1391برچسب:, در ساعت: 23:1
      |+|

جملات فلسفی

چقدر سخته وقتی همه سراغ کسی رو ازت می گیرن که فقط تو می دونی دیگه نیست………
سخت ترش وقتیه که مجبوری لبخند بزنی و بگی خوبه…… :(

رسالت یک انسان برای رسیدن به آزادی در صف ایستادن نیست بلکه بر هم زدن صف است


نويسنده: Mehdi مورخ: پنج شنبه 2 شهريور 1391برچسب:, در ساعت: 13:40
      |+|

عکس جدید عاشقانه

برای دیدن عکسها به ادامه مطالب سری بزنید.....

«نظر یادتون نره»

 

 

 

 


نويسنده: Mehdi مورخ: پنج شنبه 2 شهريور 1391برچسب:, در ساعت: 13:30
      |+|

خاطره ها

روزها رفت ولی یاد تو کمرنگ نگشت

شبها رفت دل ساده من سنگ نگشت

ذهن من بستر صد خاطره با یاد تو بود

یادت از صفحه این خاطره کم رنگ نگشت.

نمایش احساس با عکس -  شماره 24


نويسنده: Mehdi مورخ: پنج شنبه 2 شهريور 1391برچسب:, در ساعت: 13:12
      |+|

سفر

سفر کردی غروبی از کنارم

تو را ای کاش میشد باز دارم

به دل گفتم که شاید باز گردی

از ان روز تا به حال چشم انتظارم

اگرچه یاد من هرگز نکردی

تو را تا بی نهایت دوست دارم


نويسنده: Mehdi مورخ: چهار شنبه 1 شهريور 1391برچسب:, در ساعت: 23:42
      |+|

رباط دروغ سنج

پسر: مدرسه بودم

روبات یه سیلی میزنه تو گوش پسره

 

 

پسر: دروغ گفتم، رفته بودم سینما

پدر: کدوم فیلم ؟

پسر: داستان عروسکها

روبات یه سیلی دیگه میزنه تو گوش پسره

 

 

پسر: یه فیلم سکسی بود

پدر: چی ؟ من وقتی همسن تو بودم

نمی دونستم سکس چیه

روبات یه سیلی میزنه تو گوش پدره

 

 

مادر: ببخشش عزیزم،هرچي باشه اون پسرته

روبات یه سیلی میزنه تو گوش مادره!!!!

 

 


نويسنده: Mehdi مورخ: چهار شنبه 1 شهريور 1391برچسب:, در ساعت: 23:25
      |+|

وفا دار

پسر : ضعیفه! دلمون برات تنگ شده بود...اومدیم زیارتت کنیم!

دختر : تو باز دوباره گفتی ضعیفه؟؟؟

پسر : خوب... «منزل» بگم چطوره !؟

دختر : واااای... از دست تو!!!

پ: باشه... باشه...ببخشید «ویکتوریا» خوبه ؟

 

... د: اه... اصلا باهات قهرم.

پ: باشه بابا... تو «عزیز منی»، خوب شد؟... آَشتی؟

د: آشتی، راستی... گفتی دلت چی شده بود؟

پ: دلم ...!؟ آها یه کم می پیچه...! از دیشب تا حالا .

د: ... واقعا که...!!!

 

پ: خوب چیه... نمیگم... مریضم اصلا... خوبه!؟

د: لوووووووس...

پ: ای بابا... ضعیفه! این نوبه اگه قهر کنی، دیگه نازکش نداری ها !

د: بازم گفتی این کلمه رو...!؟؟؟

پ: خوب تقصیر خودته...! میدونی که من اونایی رو که دوست دارم اذیت می کنم... هی

نقطه ضعف میدی دست من!

د: من از دست تو چی کار کنم...

پ: شکر خدا...! ، دلم هم پیچ میخورد چون تو تب و تاب ملاقات تو بود...؛ لیلی قرن

بیست و یکم من!!!

د: چه دل قشنگی داری تو... چقدر به سادگی دلت حسودیم می شه.

پ: صفای وجودت خانوم .

د: می دونی! دلم تنگه... برای پیاده روی هامون... برای سرک کشیدن توی مغازه های

کتاب

فروشی و ورق زدن کتابها... برای بوی کاغذ نو... برای شونهبه شونه ات راه رفتن و

دیدن نگاه

حسرت بار بقیه... آخه هیچ زنی، که مردی مثل مرد من نداره!

پ: می دونم... میدونم... دل منم تنگه... برای دیدن آسمون تو چشمای تو، برای

بستنیهای

شاتوتی که با هم می خوردیم... برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم و من مردش

بودم...!

د: یادته همیشه به من میگفتی «خاتون»؟

پ: آره... یادمه، آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری می انداختی!

د: آخ چه روزهایی بودن... ، چقدر دلم هوای دستای مردونه ات رو کرده... وقتی توی

دستام گره می خوردن... مجنون من.

پ: ...

د: چت شد؟ چرا چیزی نمی گی ؟

پ: ......

د: نگاه کن ببینم...! منو نگاه کن...

پ: .........

د: الهی من بمیرم...، چشمات چرا نمناک شده... فدای تو بشم...

پ: خدا ن... (گریه)

د: چرا گریه می کنی...؟؟؟

پ: چرا نکنم...؟! ها!!!؟

د: گریه نکن... من دوست ندارم مرد من گریه کنه... جلوی این همه آدم... بخند

دیگه...، بخند...

زود باش بخند.

پ: وقتی دستاتو کم دارم چه جوری بخندم... کی اشکاموکنار بزنه که گریه نکنم ؟

د: بخند... وگرنه منم گریه می کنما .

پ: باشه... باشه... تسلیم. گریه نمی کنم... ولی نمیتونم بخندم .

د: آفرین ، حالا بگو برام کادوی ولنتاین چی خریدی؟

پ : تو که می دونی... من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد... ولی امسال برات کادوی

خوب آوردم.

د:چی...؟ زود باش بگو دیگه... آب از لب و لوچه ام آویزون شد.

پ: ...

د: باز دوباره ساکت شدی...!؟؟؟

پ: برات... کادددووو...(هق هق گریه)... برایت یک دسته گل رُز!،

یک شیشه گلاب!

و یک بغض طولانی آوردم...!

تک عروس گورستان!

پنج شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره...!

اینجا کنار خانه ی ابدیتت می نشینم و فاتحه می خوانم.

نه... اشک و فاتحه

نه... اشک و دلتنگی و فاتحه

نه... اشک و دلتنگی و فاتحه... و مرور خاطرات نه چنداندور...

امان... خاتون من!!!تو خیلی وقته که...

آرام بخواب بانوی کوچ کرده ی من....

دیگر نگران قرصهای نخورده ام... لباس اتو نکشیده ام و صورت پف کرده از بیخوابیم

نباش...!

نگران خیره شدن مردم به اشکهای من هم نباش...!

بعد از تو دیگر مرد نیستم اگر بخندم...

 


نويسنده: Mehdi مورخ: چهار شنبه 1 شهريور 1391برچسب:, در ساعت: 23:24
      |+|

داستان عاشقانه زیبا

دخترک

شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای

بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست

احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می

داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.

در آن روزها، حتی

یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی

را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ

را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر

با دیدن پیکر برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند

و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.

 

دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.

در

?? سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی

بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست

پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به

شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین

بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.

روزها می گذشت و او زندگی

رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست

های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها

در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند،

پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.

دختر

بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر

در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر

مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.

دختر

در بیست و پنج سالگی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا

کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی

را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را

دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم

دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.

زندگی ادامه داشت. دختر

دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب

قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می

کنم اما قلبم از آن توست… و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.

 

 

 

 

 

ده

سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه

شده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را

آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی،

پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام

پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما

دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.

زن

پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این

سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد

و خواست دو برابر آن پول و ?? درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر

همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟

پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر لبخند زد.

چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.

مدتی

بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک

ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش،

پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن

را برای من نگهدارید؟

پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.*****

 


نويسنده: Mehdi مورخ: چهار شنبه 1 شهريور 1391برچسب:, در ساعت: 23:14
      |+|


Template By : www.TakTemp.com

 


brokenhearts028

Mehdi

brokenhearts028

http://brokenhearts028.loxblog.com

ONLY LOVER

مثل شــعرای کتاب مدرسه

ONLY LOVER

دنیا را بد ساختن؟؟ کسی را که دوست داری/دوستت ندارد. کسی که تو را دوست دارد/تو دوستش نداری. اما کسی که دوستش داری و او هم تورا دوست دارد به رسم زندگانی به هم نمیرسید. واین رنج است... زندگی یعنی این

ONLY LOVER

قالب بلاگفا

قالب پرشين بلاگ

قالب وبلاگ

Free Template Blog