دنیا را بد ساختن؟؟
کسی را که دوست داری/دوستت ندارد.
کسی که تو را دوست دارد/تو دوستش نداری.
اما کسی که دوستش داری و او هم تورا دوست دارد به رسم زندگانی به هم نمیرسید.
واین رنج است...
زندگی یعنی این
خیلی سخته که بعد از چند سال بفهمی دوست داشتنش دروغ بوده ولی بازم بگه دوست دارم.خیلی سخته وقتی میخوابی طعم واقعی مرگو بچشی ولی صبح که بیدار میشی ببینی هنوز نمردی و ی روز دیگه رو با خاطره هاش شروع کنی ولی اون دیگه پیشت نیس ولی انگار هر لحظه کنارته ولی تو پیش اون بودی و هیچوقت ندیدت.اون ی جمله میگه تا تو رو گریه بندازه و تو اونو بخندونی ولی اون یکی دیگرو خوشحال کنه خیلی سخته بهت بگه دوست دارم ولی بگه نمیخوامت.میگن با یادش باید زندگی کنی ولی تا کی خوابشو ببینیمیگن نا امید نشو آخه درد ناامیدی رو نکشیدن و چون ناامیدیو تنهاییو گریه تنهاهدیه های بود که اون بهت داده ولی تو تموم زندگی تو بهش دادی.خیلی سخته بهش دل ببندی و دلتو بشکونه تو هم میتونستی دلشو بشکونی ولیاین کارو نکردی چون خیلی دوسش داشتی.خیلی سخته بزرترین ارزوت مرگ باشه ولی اون با یار تازه رسیدش خیلی راحت زندگی کنه.بعد کل ثروتتو که عشقت بوده کاخ ارزوهاتو ی جا خراب کنه اون وقت زیر اوار بی مهریو تنهایی از فقر محبتو دوس داشتن تا آخرعمرت زار زار گریه کنی.خیلی سخته از ترس اینکه مردم بهت نخندنو فکر نکنن که دیوونه ای نتونی درد دلتو به کسی بگی.خیلی سخته آرزوت کسی باشه ولی بفهمی هیچ ارزشی واسش نداشتی.حالا دیگه ارزوی نبودنتو میکنه. خیلی سخته وقتی یادت بیاد که حتی با شنیدن اسمش اونقدر خوشحال میشدی که دوست داشتی داد بزنی ولی حالا با دیدنش چیزی جز عذاب نصیبت نمیشه چون اون دیگه واسه تو نیس.خیلی سخته بعد چند وقت که میبینیش اشک تو چشات حلقه بزنه و اشکات فقط واسه خودت مهم باشه.خیلی سخته جرات هر کاری رو داشته باشی و اون بگه مثل کوه پشتته ولی وقتی برگردی و پشتتو نگاه کنی ببینی ی عمر پشتت به دره بوده حالا اون عشقش ی نفر دیگس اصلا تو واسش مهم نیستی اصلا رسم بازی قایم موشک زمونه اینه تو چش میزاری و من قایم میشم اما تو یکی دیگرو پیدا میکنی.خدایا!!!!همه ی این کارارو تو کردی به هرکی دل بستم تو دلمو شکوندی هرجا لونه ساختم خرابش کردی هرجا با دیدن کسی دلم ارامش میگرفت تو اضطرابو تو دلم انداختی نمیگم این کارو کردی که به غیر از خودت به کسی دل نبندمو کسی رو دوس نداشته باشم پس حالا که همه امیدم به تویه کمکـــــــــــــــــم کن***
شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :
سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.
دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش.
یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ….
پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند...?
دلتنگ که باشی ، آدم ِ دیگری میشوی… خشنتر.. عصبیتر.. کلافه تر و تلخ تر !
و جالبتر اینکه ، با اطرافیان هم کاری نداری.. همه اش را نگه میداری و دقیقا سر کسی خالی میکنی ، که دلـتنگ اش هستی….
دنیا را بد ساختن؟؟
کسی را که دوست داری/دوستت ندارد.
کسی که تو را دوست دارد/تو دوستش نداری.
اما کسی که دوستش داری و او هم تورا دوست دارد به رسم زندگانی به هم نمیرسید.
واین رنج است...
زندگی یعنی این